برنده
لغتنامه دهخدا
برنده . [ ب ُ رَ / ب ُرْرَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از بریدن . قطعکننده . (آنندراج ). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین ). جازح . حاذم . خَدِب . صارم . عَضب . فاصل . قاضب . قاطع. قُرصوف . قَصّال . قطّاع . هَذّ.هَذاهِذ. هَذوذ. هَذهاذ. (منتهی الارب ) :
چو خستو نیاید نبندد کمر
ببرّم میانش به برّنده ار.
زبانش بکردار برّنده تیغ
به چربی عقاب آرد از تیره میغ.
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برّنده کند.
أجْوَب ؛ برنده تر. (منتهی الارب ). ذابِح ؛ گلوبرنده . (دهار). صَروم ؛ نیک برنده . قصّاب ؛ برنده ٔ گوشت و روده و جز آن . هذّاذ؛ نیک برنده . (از منتهی الارب ). || تیز. حدید. بران . (یادداشت دهخدا). آلتی تند و تیز و برا: تیغ برنده . (فرهنگ فارسی معین ). || گوارا و هاضم : آب برنده ؛ گوارنده . (از آنندراج ).که زود گوارد طعام را. محلل . گوارنده . || سخت سرد: آبی برنده . (از یادداشت دهخدا). || سخت ترش : سرکه ٔ برنده . (از یادداشت دهخدا). || محوکننده . زداینده . ساینده . کاهنده ، چنانکه اسید و ترش و جز آنها. || کاری :
ز دارا چو روی زمین پاک شد
ترا زهربرّنده تریاک شد.
|| پیماینده . طی کننده :
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ .
چو خستو نیاید نبندد کمر
ببرّم میانش به برّنده ار.
زبانش بکردار برّنده تیغ
به چربی عقاب آرد از تیره میغ.
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برّنده کند.
أجْوَب ؛ برنده تر. (منتهی الارب ). ذابِح ؛ گلوبرنده . (دهار). صَروم ؛ نیک برنده . قصّاب ؛ برنده ٔ گوشت و روده و جز آن . هذّاذ؛ نیک برنده . (از منتهی الارب ). || تیز. حدید. بران . (یادداشت دهخدا). آلتی تند و تیز و برا: تیغ برنده . (فرهنگ فارسی معین ). || گوارا و هاضم : آب برنده ؛ گوارنده . (از آنندراج ).که زود گوارد طعام را. محلل . گوارنده . || سخت سرد: آبی برنده . (از یادداشت دهخدا). || سخت ترش : سرکه ٔ برنده . (از یادداشت دهخدا). || محوکننده . زداینده . ساینده . کاهنده ، چنانکه اسید و ترش و جز آنها. || کاری :
ز دارا چو روی زمین پاک شد
ترا زهربرّنده تریاک شد.
|| پیماینده . طی کننده :
یکی دشت پیمای برنده راغ
به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ .