برفتادن
لغتنامه دهخدا
برفتادن .[ ب َ ف ِ / ف ُ دَ ] (مص مرکب ) برافتادن :
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
رجوع به افتادن و برافتادن شود.
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نبودی مجنون مبتلا را.
رجوع به افتادن و برافتادن شود.