برسکیزیدن
لغتنامه دهخدا
برسکیزیدن . [ ب َ س َ دَ ] (مص مرکب ) سکیزیدن . جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن .شباب . قمص . قماص . (تاج المصادر بیهقی ) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش .
وان دگر کندگان در آن حجره
برسکیزان چو خر در آکنده .
و رجوع به سکیزیدن شود.
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش .
وان دگر کندگان در آن حجره
برسکیزان چو خر در آکنده .
و رجوع به سکیزیدن شود.