برسو
لغتنامه دهخدا
برسو. [ ب َ ](اِ مرکب ) برسوی . جهت فوقانی . طرف بالا. جانب علو. علو. فوق . مقابل فروسو. (یادداشت مؤلف ) :
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
نیک ماند ز برسو آن امرود
به سنان مبارز پر کین
وآن فروسوش همچو ناف بتی
که بود سال و ماه مشک آگین .
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
قرعاء؛ بر سوی راه : قارعة الطریق ؛ برسوی راه . نزک ؛ برسوی ران . (منتهی الارب ). در منتهی الارب کلمات ور، وره ، ورک را به برسوی راه ترجمه کرده است . در برهان این کلمه دیده نمیشود. ناظم الاطباء آرد: برسو؛ نوک و قله و سر. برسوی گوش ؛ نوک گوش . برسوی ران ؛ استخوانی در ران حیوانات بارکش که بجانب خارج برجستگی دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود.
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز برسوش بند.
نیک ماند ز برسو آن امرود
به سنان مبارز پر کین
وآن فروسوش همچو ناف بتی
که بود سال و ماه مشک آگین .
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
قرعاء؛ بر سوی راه : قارعة الطریق ؛ برسوی راه . نزک ؛ برسوی ران . (منتهی الارب ). در منتهی الارب کلمات ور، وره ، ورک را به برسوی راه ترجمه کرده است . در برهان این کلمه دیده نمیشود. ناظم الاطباء آرد: برسو؛ نوک و قله و سر. برسوی گوش ؛ نوک گوش . برسوی ران ؛ استخوانی در ران حیوانات بارکش که بجانب خارج برجستگی دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود.