بررستن
لغتنامه دهخدا
بررستن . [ ب َرْ، رُ ت َ ] (مص مرکب ) روییدن . برستن . رستن :
ببالای بررسته چون زادسروی
بروی دل افروز چون بوستانی .
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بر رست و بر دوید بر او بر بروز بیست .
شبانی بیابانی آمد ز راه
نیی دید بررسته از قعر چاه .
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.
و رجوع به رستن شود. || بزرگ شدن . بالغ شدن :
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی .
ببالای بررسته چون زادسروی
بروی دل افروز چون بوستانی .
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بر رست و بر دوید بر او بر بروز بیست .
شبانی بیابانی آمد ز راه
نیی دید بررسته از قعر چاه .
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.
و رجوع به رستن شود. || بزرگ شدن . بالغ شدن :
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی .