براوفتادن
لغتنامه دهخدا
براوفتادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) اوفتادن . افتادن . رجوع به اوفتادن و افتادن شود.
- براوفتادن به ؛ آغازیدن به . (یادداشت مؤلف ):
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول براوفتد بسریش .
- براوفتادن به ؛ آغازیدن به . (یادداشت مؤلف ):
چنان بدانم من جای غلغلیجگهش
کجا بمالش اول براوفتد بسریش .