براهیم
لغتنامه دهخدا
براهیم . [ ب ِ ] (اِخ ) ابراهیم خلیل اﷲ :
بزرگی که با آسمان همبر است
ز نسل براهیم پیغمبر است .
نبیره ٔ سماعیل پیغمبر است
که پور براهیم نیک اختر است .
یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر.
اندیشه کن از حال براهیم وز قربان
وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
مر بتکده ها را در و دیوار شکسته .
بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی
که ترا آتش سوزنده گلستان گردد.
بمعماری کعبه چون دست برد
زمانه براهیم پنداشتش .
مهد براهیم چه رای اوفتاد
نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد.
زلف براهیم و رخ آتشگرش
چشم سماعیل و مژه خنجرش .
بصحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس .
رجوع به ابراهیم خلیل اﷲ شود. || مخفف ابراهیم و مراد در شعر ذیل ابراهیم سیمجور دواتی است سپهسالار سامانیان به خراسان :
فعل نکو ز نسبت بهتر کزین قبل
به شد ز سیمجور براهیم سیمجور.
- براهیم زاده ؛ فرزند ابراهیم خلیل :
دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند.
بزرگی که با آسمان همبر است
ز نسل براهیم پیغمبر است .
نبیره ٔ سماعیل پیغمبر است
که پور براهیم نیک اختر است .
یافت احمد بچهل سال مکانی که نیافت
به نود سال براهیم ازآن عشر عثیر.
اندیشه کن از حال براهیم وز قربان
وان عزم براهیم که برّد ز پسر سر.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
مر بتکده ها را در و دیوار شکسته .
بت شکن همچو براهیم شو ار میخواهی
که ترا آتش سوزنده گلستان گردد.
بمعماری کعبه چون دست برد
زمانه براهیم پنداشتش .
مهد براهیم چه رای اوفتاد
نیمه ره آمد دو سه جای اوفتاد.
زلف براهیم و رخ آتشگرش
چشم سماعیل و مژه خنجرش .
بصحف براهیم ایزد شناس
کزان دین کنم پیش یزدان سپاس .
رجوع به ابراهیم خلیل اﷲ شود. || مخفف ابراهیم و مراد در شعر ذیل ابراهیم سیمجور دواتی است سپهسالار سامانیان به خراسان :
فعل نکو ز نسبت بهتر کزین قبل
به شد ز سیمجور براهیم سیمجور.
- براهیم زاده ؛ فرزند ابراهیم خلیل :
دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم
چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند.