بدپوز
لغتنامه دهخدا
بدپوز. [ ب َ ] (اِ) پیرامون دهان از طرف بیرون . (از برهان قاطع). پیرامون دهان . (ناظم الاطباء). پتفوز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
عاریت داده پدر سبلت و ریش و بدپوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
|| (ص مرکب ) بددهن . بدخوراک . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند بدپوز را
گر ببندد راه آن پستان بر او
برگشاید راه صدپستان بر او.
ورجوع به پتفوز و بدفوز شود.
عاریت داده پدر سبلت و ریش و بدپوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
|| (ص مرکب ) بددهن . بدخوراک . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند بدپوز را
گر ببندد راه آن پستان بر او
برگشاید راه صدپستان بر او.
ورجوع به پتفوز و بدفوز شود.