بدسازی
لغتنامه دهخدا
بدسازی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدرفتاری . ناسازگاری . بدسلوکی . سؤسلوک :
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی .
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است .
سر بدسازی را گذاشتن ، سربدسری را برداشتن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بدساز شود.
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی
این سگ صفتان کنندای آهوچشم
ناگاه ترا صید به روبه بازی .
دل رامین همیشه زود سیر است
ز بدسازی و بدخویی چو شیر است .
سر بدسازی را گذاشتن ، سربدسری را برداشتن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بدساز شود.