بدخوار
لغتنامه دهخدا
بدخوار. [ ب َ خوا / خا ] (ص مرکب ) مشکل . دشوار. سخت . (یادداشت مؤلف ).
- بدخوار گشتن ؛ دشوار و سخت شدن :
یکی کار بد خوار و دشوار گشت
ابا کرد کشورهمه یار گشت .
- بدخوار گشتن ؛ دشوار و سخت شدن :
یکی کار بد خوار و دشوار گشت
ابا کرد کشورهمه یار گشت .