بداختری
لغتنامه دهخدا
بداختری . [ ب َ اَ ت َ ] (حامص مرکب ) نحوست . نَحْس . مَنْحَس . شقاوت . مقابل نیک اختری . (یادداشت مؤلف ). بدبختی . بدطالعی :
همچو چنبر باد خفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری .
پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده اند
طغرای نیکبختی و نیل ِ بداختری .
همچو چنبر باد خفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری .
پیش از من و تو بر رخ جانها کشیده اند
طغرای نیکبختی و نیل ِ بداختری .