بد کردن
لغتنامه دهخدا
بد کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )... به کسی یا باکسی ؛ بدرفتاری کردن با او. بدی کردن با او. اسائه . ظلم کردن . (از یادداشت مؤلف ). بدکرداری کردن . بدفعلی نمودن . مرتکب کار بد و ناپسندیده شدن :
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش .
که خون ریختن نیست آیین من
نه بد کردن اندر خور دین من .
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی .
پس ازما شما را همین است کار
نه با من همی بد کند روزگار.
مکن بد که بینی بفرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد.
چون که تو گر بد کنی زآن دیو را باشد گناه
ور یکی نیکی کنی ز آن مر ترا باشد ثنا.
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو.
ور فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست ؟
نکویی با بدان کردن چنانست
که بد کردن بجای نیکمردان .
نیک دریاب و بد مکن زنهار
که بد و نیک باز خواهی دید.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی .
چراغ یقینم فرا راه دار
زبد کردنم دست کوتاه دار.
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست .
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گر نخواهی به خویش .
که خون ریختن نیست آیین من
نه بد کردن اندر خور دین من .
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی .
پس ازما شما را همین است کار
نه با من همی بد کند روزگار.
مکن بد که بینی بفرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد.
چون که تو گر بد کنی زآن دیو را باشد گناه
ور یکی نیکی کنی ز آن مر ترا باشد ثنا.
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو.
ور فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست ؟
نکویی با بدان کردن چنانست
که بد کردن بجای نیکمردان .
نیک دریاب و بد مکن زنهار
که بد و نیک باز خواهی دید.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی .
چراغ یقینم فرا راه دار
زبد کردنم دست کوتاه دار.
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست .