بخشودنی
لغتنامه دهخدا
بخشودنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) درخور ترحّم . (یادداشت مؤلف ). رحمت آوردنی . سزاوار رحم و شفقت :
دگر آن که بخشودنی خوانده ای
ز مردی مرا دوربنشانده ای .
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور.
|| درخور انعام و عطیه و بخشش :
گفتی که به خاقانی وقتی گهری بخشم
بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی .
دگر آن که بخشودنی خوانده ای
ز مردی مرا دوربنشانده ای .
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور.
|| درخور انعام و عطیه و بخشش :
گفتی که به خاقانی وقتی گهری بخشم
بخشودنیم باﷲ وقت است اگر بخشی .