بخشودن
لغتنامه دهخدا
بخشودن . [ ب َ دَ ] (مص ) رحم و شفقت کردن . (برهان قاطع). شفقت آوردن . (شرفنامه ٔ منیری ). رحم کردن . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). ترحم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار). رحمة. رحم . (تاج المصادر بیهقی )(منتهی الارب ). حنان . رحم . مرحمة. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). مهربانی کردن . احناء. (مجمل اللغة ازمؤلف ). رحمت آوردن . ترحم کردن . رحمت کردن . رأفت کردن . حَن ّ. اَوییَت . اویه . مأوات . (یادداشت مؤلف ) : پس بهرام گفت من شما را راستگوی میدانم بدانچ گفتید از مذهب یزدگرد که با من چنان کرد از مذهب او آگاه شدم و برین رعیت ببخشودم . (تاریخ طبری ).
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینه ٔ خود پرآزرم کرد.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم .
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه .
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن .
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی .
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی .
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی .
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
|| عفو نمودن گناه . (انجمن آرا) (آنندراج ). عفو کردن . عفو. تجاوز. (یادداشت مؤلف ). درگذشتن از گناه . صرف نظر کردن :
خدایا ببخشاگناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر.
ز بس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ .
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان .
بباید بخشودن بر کسی که تصنیف سازد و از قرآن و تفسیر آن بدین صفت اجنبی و بیگانه باشد. (نقض الفضائح ص 283). || بخشیدن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نحل . وهب . هبة. (ترجمان القرآن جرجانی ). دادن . هبه کردن . (یادداشت مؤلف ). عطا کردن . عطیه دادن :
بسر بر نهاد افسر تازیان
برایشان ببخشود سود و زیان .
ببخشودش آن قوم دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا.
|| دریغ کردن . (یاداشت مؤلف ). مضایقه کردن .
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
برایشان ببخشود یزدان کرکر.
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود و رای تو پیوسته کرد.
کجا او ببخشود و دل نرم کرد
سر کینه ٔ خود پرآزرم کرد.
نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم
بر آن کس کاین نگار از کف ّ او گم شد ببخشودم .
بسی گشت در خاک زنهارخواه
ببخشید خون و ببخشود شاه .
چو بر خزانه ببخشود و مالها بخشید
نماند کس که بر آن کس ببایدش بخشود.
از تو بخشودن است و بخشیدن
وز من افتادن است و شخشیدن .
بوسه ای خواستم نبخشیدی
لابه ها کردم و نبخشودی .
مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الاّ که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو.
دشمنان چون بر غمم بخشوده اند
بر سر دشمن روان خواهم فشاند.
کوه غم بر جانم و گردون نبخشاید مرا
کاین غم ار بر کوه بودی من برو بخشودمی .
بر آن حمال کوه افکن ببخشود
بسر زانو بزانو کوه پیمود.
از بس که نمود نوحه سازی
بخشود دلم بر آن نیازی .
ببخشود بر حال مسکین مرد
فروخورد خشم سخنهای سرد.
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشود بر وی دل نیکمرد.
|| عفو نمودن گناه . (انجمن آرا) (آنندراج ). عفو کردن . عفو. تجاوز. (یادداشت مؤلف ). درگذشتن از گناه . صرف نظر کردن :
خدایا ببخشاگناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بیگنه دادگر.
ز بس بانگ و فریاد خرد و بزرگ
ببخشودشان پهلوان سترگ .
سپهبد گناهی کجا بودشان
ببخشید و از دل ببخشودشان .
بباید بخشودن بر کسی که تصنیف سازد و از قرآن و تفسیر آن بدین صفت اجنبی و بیگانه باشد. (نقض الفضائح ص 283). || بخشیدن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نحل . وهب . هبة. (ترجمان القرآن جرجانی ). دادن . هبه کردن . (یادداشت مؤلف ). عطا کردن . عطیه دادن :
بسر بر نهاد افسر تازیان
برایشان ببخشود سود و زیان .
ببخشودش آن قوم دیگر عطا
که هرگز نکرد اصل گوهر خطا.
|| دریغ کردن . (یاداشت مؤلف ). مضایقه کردن .