باگناه
لغتنامه دهخدا
باگناه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: با+ گناه ) مجرم . مقصر. تقصیرکار. بزهکار :
بجان شرمگین نزد شاه آمدند
جگرخسته و باگناه آمدند.
تویی باژخواه و منم باگناه
نخواهم که خوانی مرا نیز شاه .
و رجوع به گناه شود.
بجان شرمگین نزد شاه آمدند
جگرخسته و باگناه آمدند.
تویی باژخواه و منم باگناه
نخواهم که خوانی مرا نیز شاه .
و رجوع به گناه شود.