باژگاه
لغتنامه دهخدا
باژگاه . (اِ مرکب ) باژخانه . گمرک . (یادداشت مؤلف ). || آنجایی که باج میستانند. (ناظم الاطباء). باژستان :
به آب اندر افکند خسرو سپاه
چو کشتی همی راند بر باژگاه .
گرفتند پیکار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه .
چو آمد بنزدیکی باژگاه
هم آنگه بیامد ز توران سپاه .
|| جایگاهی که در آن مغان هنگام شستن بدن و چیزی خوردن بعد از زمزمه خاموشی گزینند :
یکی ژند اُست آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت
بیاورد هرچش بفرمود شاه
بیاراسته برسم و باژگاه .
ببرسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندرو باژگاه .
و رجوع به باج و باژ شود.
به آب اندر افکند خسرو سپاه
چو کشتی همی راند بر باژگاه .
گرفتند پیکار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه .
چو آمد بنزدیکی باژگاه
هم آنگه بیامد ز توران سپاه .
|| جایگاهی که در آن مغان هنگام شستن بدن و چیزی خوردن بعد از زمزمه خاموشی گزینند :
یکی ژند اُست آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت
بیاورد هرچش بفرمود شاه
بیاراسته برسم و باژگاه .
ببرسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندرو باژگاه .
و رجوع به باج و باژ شود.