بافیدن
لغتنامه دهخدا
بافیدن . [ دَ ] (مص ) بافتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). نسج . حیاکت :
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زان نسیج خود بغلطاقی بپوش .
بعد از آن قوم دگر از روزنش
مطلع گشتند بر بافیدنش .
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
و رجوع به بافتن شود.
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زان نسیج خود بغلطاقی بپوش .
بعد از آن قوم دگر از روزنش
مطلع گشتند بر بافیدنش .
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
و رجوع به بافتن شود.