باغ
لغتنامه دهخدا
باغ . (اِ) بستان . روضه . مشترک است در عربی و فارسی و جمع آن در عربی بیغان است . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). گلستان . صاحب آنندراج گوید: از مولوی حبیب اﷲخان شنیده شد که باغ لغت عربی است و بیغان جمع آن ... در عرف هندیان به کاف فارسی خوانند و این از توافق لسانین بود - انتهی . محوطه ای که نوعاً محصور است و در آن گل و ریاحین و اشجار مثمر و سبزی آلات و جز آنها غرس و زراعت میکنند. (ناظم الاطباء). آبسالان . (برهان ). بوستان . ج ، باغات و این جمع تراشیده ٔ فارسی زبانان متعرب است . (از آنندراج ). در پهلوی : باغ «مناس 269» سغدی : باغ ، گیلکی : باک . فریزندی : باک ، نطنزی : باگ . سرخه ای و شهمیرزادی : باک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حدیقه . (انجمن آرای ناصری ) (برهان ). جایی که در اودرختان میوه دار و گل آور باشد. (هفت قلزم ). عُلجوم ؛ باغ بسیاردرخت . (منتهی الارب ). مَغلوبَه ؛ باغ بهم نزدیک و درهم و پیچیده درخت . (منتهی الارب ) :
ببگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و بیاران او شد نفاغ .
کجا باغ بینی همه راغ بود
کجا راغ بینی همه باغ بود.
آمدآن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب .
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف .
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم .
سروتن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ .
سوی میوه و باغ بودیش [ خسروپرویز ] روی
بدان تا بیابد زهر میوه بوی .
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ .
دگر شارسان برکه ٔ اردشیر
پراز باغ و پر گلشن و آبگیر.
خداوندا یکی بنگر بباغ و راغ و دشت اندر
که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی .
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیرسفین .
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغی است بزرگ . (تاریخ بیهقی ). خواجه گفت : بایستی این باغ دیده شدی . (تاریخ بیهقی ص 346).
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره .
بود جغد خرم به ویرانه زشت
چو بلبل بخوش باغ اردی بهشت .
شهری نه یکی باغ پر از میوه ، پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
گرنه چو یوسف شده ست گل چو زلیخا
باغ چرا بازشد دوازده ساله .
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین .
ای باغ جان کزان لب به نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم .
گویی از باغ جان رسدخبرت
بویی ای مه نمیرسد چه رسد.
برسد میوه بست در باغت
که بهیچ آفتاب می نرسد.
عروس باغ مگر جلوه میکند امروز
که باد غالیه سای است و ابرلؤلؤ بار.
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن باشد از باد خزانی .
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست .
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست .
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدرآید.
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بارگل .
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت .
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم گل شادی و غم را.
چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم دل شبنم نگرانست در این باغ .
گشته دستم شاخ گل از بسکه دارد داغها
یادگار باغ نومیدیست بر سر میزنم .
|| کنایه از چهره ٔ محبوب . (ناظم الاطباء). || (ص ) دلگشای . دلفریب . آراسته .(آنندراج ). || (اِ) ظاهراً فردوسی در بیت ذیل باغ را بمعنای محوطه ای وسیع نظیر میدانهای ورزشی آورده است :
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی .
|| کنایه از بهشت . (هفت قلزم ). || بهشت اصلی که خداوند تبارک و تعالی برای آدم قبل از سقوطش ترتیب داد. (فرهنگ قاموس مقدس ).
ترکیب ها:
- باغ ابراهیم ؛ در بیت ذیل شاید کنایه از گلستانی باشد که از آتش نمرود بر ابراهیم پیدا آمد :
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم .
- باغ باغ ؛ کنایه از بسیار شکفته و خرم . (آنندراج ) :
چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است .
هوس از ریاحین معطر دماغ
ز بوی چمن آرزو باغ باغ .
- باغ بالا و آسیای پائین داشتن ؛ کنایه از ثروتمند بودن .
- باغ بدیع ؛ کنایه از بهشت . اشاره ٔ به بهشت . (ناظم الاطباء). کنایه از جنت المأوی . (هفت قلزم ).
- باغ پر ستاره ؛ پر از گلهای شکفته . (ناظم الاطباء).
- باغ در باغ ؛ باغی بدنبال باغ دیگر :
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد موسی و روضه شاگردش .
- باغ دیدن ؛ گردش کردن در باغ . تفرج در گلستان :
باغ دیدن غذای روح بود.
- باغ رفیع ؛ بهشت .
- باغ رنگین ؛ گیتی و جهان . (ناظم الاطباء).
- باغ سخا ؛ گیتی و جهان و روزگار. (ناظم الاطباء).
- || مردم صاحب همت . (ناظم الاطباء).
- باغ فردوس ؛ باغ بهشت که هشت باب یا در دارد :
باغ فردوس است ، گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرین است ، خورشیدش نگویم یا قمر.
- باغ قدس ؛ بهشت . (ناظم الاطباء).
- باغ لیل و نهار ؛ اشاره به باری تعالی و آفتاب . (ناظم الاطباء).
- باغ وسیع ؛ بهشت . (ناظم الاطباء).
- چهار باغ ؛ خیابانی که به دست ور شاه عباس کبیر در سال 1005 هَ . ق . در اصفهان احداث گردید، ابتدای این خیابان در آن عهد، عمارت منهدم شده ٔ جهان نما (در محل دروازه دولت فعلی اصفهان ) بود و انتهای آن باغ و قصر هزار جریب ، در محل فعلی دروازه ٔ شیراز. از قصر جهان نما تا پل اللهوردی خان بنام چهارباغ پائین و از پل مزبور تا قصر هزار جریب چهار باغ بالا نام داشته است . وجه تسمیه ٔ آن باین علت بوده که در هر یک از اضلاع شرقی و غربی دو چهار باغ پایین و بالا، چهار باغ بزرگ وجود داشته و هر باغ دارای دو عمارت بوده . دیوار باغها نیز صورت مشبک داشت و از خیابان ، فضای مشجر باغها نمایان بود. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3ص 204). و رجوع به اصفهان و همچنین آثار ایران جزو اول از ج 2 ص 67 تا 74 شود.
|| تره کاری . (هفت قلزم ). || آبگیر. (هفت قلزم ). || کنایه از روزگار و دنیا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). باغ جهان .روزگار. دنیا. || زراعت . (هفت قلزم ).
- در باغ سبز نشان دادن ؛ وعده های امیدبخش دادن . وعده های خوش بی اساس کردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به در باغ سبز نمودن شود.
- هشت باغ ؛ کنایه ازبهشت :
ز نه خراس برون شو بکوی هشت صفت
که هست حاصل این هشت ، هشت باغ بقا.
داده ست قضا بهای قدرت
نه گلشن و هشت باغ درهم .
ببگماز بنشست بمیان باغ
بخورد و بیاران او شد نفاغ .
کجا باغ بینی همه راغ بود
کجا راغ بینی همه باغ بود.
آمدآن نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی .
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب .
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف .
فخن باغ بین ز ابر و ز نم
گشته چون عارض بتان خرم .
سروتن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ .
سوی میوه و باغ بودیش [ خسروپرویز ] روی
بدان تا بیابد زهر میوه بوی .
چو اندر بره خور نهادی چراغ
پسش دشت بودی و در پیش باغ .
دگر شارسان برکه ٔ اردشیر
پراز باغ و پر گلشن و آبگیر.
خداوندا یکی بنگر بباغ و راغ و دشت اندر
که گشته از خوشی و نیکویی و پاکی و خوبی .
هر کجا باغی بود آنجا بود آواز مرغ
هر کجا مرغی بود آنجا بود تیرسفین .
باغ همچون تخت بزازان پر از دیبا شود
باد همچون طبل عطاران پر از عنبر شود.
بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). چون از سرای عدنانی بگذشته آید باغی است بزرگ . (تاریخ بیهقی ). خواجه گفت : بایستی این باغ دیده شدی . (تاریخ بیهقی ص 346).
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره .
بود جغد خرم به ویرانه زشت
چو بلبل بخوش باغ اردی بهشت .
شهری نه یکی باغ پر از میوه ، پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
گرنه چو یوسف شده ست گل چو زلیخا
باغ چرا بازشد دوازده ساله .
تین و زیتون ببین در این باغ
وان شهر امین و طور سینین .
ای باغ جان کزان لب به نوبری ندارم
یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم .
گویی از باغ جان رسدخبرت
بویی ای مه نمیرسد چه رسد.
برسد میوه بست در باغت
که بهیچ آفتاب می نرسد.
عروس باغ مگر جلوه میکند امروز
که باد غالیه سای است و ابرلؤلؤ بار.
چه خوش باغیست باغ زندگانی
گر ایمن باشد از باد خزانی .
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست .
سروی چو تو می باید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید.
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست .
بلبل بیدل تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و سرخ گل بدرآید.
باغ بلبل را قفس باشد چو بندد بارگل .
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت .
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم گل شادی و غم را.
چندانکه بهار است و خزان است در این باغ
چشم دل شبنم نگرانست در این باغ .
گشته دستم شاخ گل از بسکه دارد داغها
یادگار باغ نومیدیست بر سر میزنم .
|| کنایه از چهره ٔ محبوب . (ناظم الاطباء). || (ص ) دلگشای . دلفریب . آراسته .(آنندراج ). || (اِ) ظاهراً فردوسی در بیت ذیل باغ را بمعنای محوطه ای وسیع نظیر میدانهای ورزشی آورده است :
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی .
|| کنایه از بهشت . (هفت قلزم ). || بهشت اصلی که خداوند تبارک و تعالی برای آدم قبل از سقوطش ترتیب داد. (فرهنگ قاموس مقدس ).
ترکیب ها:
- باغ ابراهیم ؛ در بیت ذیل شاید کنایه از گلستانی باشد که از آتش نمرود بر ابراهیم پیدا آمد :
مشعل یونس و چراغ کلیم
بزم عیسی و باغ ابراهیم .
- باغ باغ ؛ کنایه از بسیار شکفته و خرم . (آنندراج ) :
چمن را تا نسیمت در دماغ است
ز شادی غنچه را دل باغ باغ است .
هوس از ریاحین معطر دماغ
ز بوی چمن آرزو باغ باغ .
- باغ بالا و آسیای پائین داشتن ؛ کنایه از ثروتمند بودن .
- باغ بدیع ؛ کنایه از بهشت . اشاره ٔ به بهشت . (ناظم الاطباء). کنایه از جنت المأوی . (هفت قلزم ).
- باغ پر ستاره ؛ پر از گلهای شکفته . (ناظم الاطباء).
- باغ در باغ ؛ باغی بدنبال باغ دیگر :
باغ در باغ گرد بر گردش
خلد موسی و روضه شاگردش .
- باغ دیدن ؛ گردش کردن در باغ . تفرج در گلستان :
باغ دیدن غذای روح بود.
- باغ رفیع ؛ بهشت .
- باغ رنگین ؛ گیتی و جهان . (ناظم الاطباء).
- باغ سخا ؛ گیتی و جهان و روزگار. (ناظم الاطباء).
- || مردم صاحب همت . (ناظم الاطباء).
- باغ فردوس ؛ باغ بهشت که هشت باب یا در دارد :
باغ فردوس است ، گلبرگش نخوانم یا بهار
جان شیرین است ، خورشیدش نگویم یا قمر.
- باغ قدس ؛ بهشت . (ناظم الاطباء).
- باغ لیل و نهار ؛ اشاره به باری تعالی و آفتاب . (ناظم الاطباء).
- باغ وسیع ؛ بهشت . (ناظم الاطباء).
- چهار باغ ؛ خیابانی که به دست ور شاه عباس کبیر در سال 1005 هَ . ق . در اصفهان احداث گردید، ابتدای این خیابان در آن عهد، عمارت منهدم شده ٔ جهان نما (در محل دروازه دولت فعلی اصفهان ) بود و انتهای آن باغ و قصر هزار جریب ، در محل فعلی دروازه ٔ شیراز. از قصر جهان نما تا پل اللهوردی خان بنام چهارباغ پائین و از پل مزبور تا قصر هزار جریب چهار باغ بالا نام داشته است . وجه تسمیه ٔ آن باین علت بوده که در هر یک از اضلاع شرقی و غربی دو چهار باغ پایین و بالا، چهار باغ بزرگ وجود داشته و هر باغ دارای دو عمارت بوده . دیوار باغها نیز صورت مشبک داشت و از خیابان ، فضای مشجر باغها نمایان بود. (از گزارشهای باستانشناسی ج 3ص 204). و رجوع به اصفهان و همچنین آثار ایران جزو اول از ج 2 ص 67 تا 74 شود.
|| تره کاری . (هفت قلزم ). || آبگیر. (هفت قلزم ). || کنایه از روزگار و دنیا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). باغ جهان .روزگار. دنیا. || زراعت . (هفت قلزم ).
- در باغ سبز نشان دادن ؛ وعده های امیدبخش دادن . وعده های خوش بی اساس کردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به در باغ سبز نمودن شود.
- هشت باغ ؛ کنایه ازبهشت :
ز نه خراس برون شو بکوی هشت صفت
که هست حاصل این هشت ، هشت باغ بقا.
داده ست قضا بهای قدرت
نه گلشن و هشت باغ درهم .