بازیگه
لغتنامه دهخدا
بازیگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بازیگاه . بازیجای . جای بازی . میدان . بازیکده :
بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
چو در بازیگه میدان رسیدند
ریرویان ز شادی می پریدند.
و رجوع به بازیگاه و بازیکده شود.
بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
چو در بازیگه میدان رسیدند
ریرویان ز شادی می پریدند.
و رجوع به بازیگاه و بازیکده شود.