بازگونه
لغتنامه دهخدا
بازگونه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) معکوس . (شعوری ). مقلوب . مایل به تحت . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی واژگونه . باشگونه . (آنندراج ). برعکس . برخلاف میل و رضا :
بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست .
|| منحوس . (ناظم الاطباء). شوم . نحس . (فرهنگ شعوری ).
بازگونه دشمنانش را ز بیم کلک تو
موی گردد بازگونه بر بدن دندان مار.
|| بازگونه شدن ؛ انعکاس . استحاله .
بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست .
|| منحوس . (ناظم الاطباء). شوم . نحس . (فرهنگ شعوری ).
بازگونه دشمنانش را ز بیم کلک تو
موی گردد بازگونه بر بدن دندان مار.
|| بازگونه شدن ؛ انعکاس . استحاله .