بازکشتن
لغتنامه دهخدا
بازکشتن . [ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) بخونخواهی کسی را کشتن . قصاص گرفتن : یکی آنک این هر دو کشنده ٔ مرا بازکشی ، دوم آنک دخترم روشنک بزنی کنی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || باز کشتن کشنده را. اِقادَه . (منتهی الارب ). || خاموش کردن آتش و امثال آن :
در دماغ می پرستان باز کش
آتش سودابه آب چشم جام .
در دماغ می پرستان باز کش
آتش سودابه آب چشم جام .