بازرندیدن
لغتنامه دهخدا
بازرندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . صاف کردن . تراشیدن . زدودن :
چشم دلت از خواب غفلت باز کن
زنگ جهل از دل به دانش بازرند.
و رجوع به رندیدن شود.
چشم دلت از خواب غفلت باز کن
زنگ جهل از دل به دانش بازرند.
و رجوع به رندیدن شود.