بازار شکستن
لغتنامه دهخدا
بازار شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از رونق و روایی و رواج انداختن :
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی .
بازار حسن جمله ٔ خوبان شکسته ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد.
کرشمه ای کن و بازار سامری بشکن
بغمزه رونق و ناموس سامری بشکن .
همت مردانه میخواهد گذشتن از جهان
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند.
بازار او شکسته نگردد بقول خصم .
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی .
بازار حسن جمله ٔ خوبان شکسته ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد.
کرشمه ای کن و بازار سامری بشکن
بغمزه رونق و ناموس سامری بشکن .
همت مردانه میخواهد گذشتن از جهان
یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند.
بازار او شکسته نگردد بقول خصم .
خورشید را ز راه کجا افکند غبار؟