باده خوردن
لغتنامه دهخدا
باده خوردن . [ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب ) می خوردن . شراب خوردن . می گساردن :
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد.
سر تخت ایران ابی شهریار
مرا باده خوردن نیاید بکار.
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
همه باده بر یاد او میخورند
خراج ولایت بدو میبرند.
بیاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.
باده کم خور خرد بباد مده
خویش را یاد او بباد مده .
نه شب عیش و باده خوردن تست
کآبروی جهان بگردن تست .
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم .
ساقی ار باده باندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ٔ این کار فراموشش باد.
روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد.
سر تخت ایران ابی شهریار
مرا باده خوردن نیاید بکار.
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
همه باده بر یاد او میخورند
خراج ولایت بدو میبرند.
بیاد مهربانان عیش میکرد
گهی میداد باده گاه میخورد.
باده کم خور خرد بباد مده
خویش را یاد او بباد مده .
نه شب عیش و باده خوردن تست
کآبروی جهان بگردن تست .
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم .
ساقی ار باده باندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ٔ این کار فراموشش باد.