باد بروت
لغتنامه دهخدا
باد بروت . [ دِ ب ُ / بادْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برهان ). متکبر و مغرور و لاف زن و آنکه بر خود نازد و فخر کند و فیاش و بادبر. (ناظم الاطباء) :
گر باد بروتم بجز از خاک در تست
چون شانه ٔ نو سبلت و ریشم همه برکن .
چیست این باد بروت خواجگی
سیم دارم فاضلم باری کیم ؟
شمعی که نه از تو نور گیرد
از باد بروت خود بمیرد.
این باد بروت و نخوت اندربینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی .
کیست آن ظالم که از باد بروت
ظلم کرده ست و خراشیده ست روت ؟
من ترک هند و جیغه ٔ چیپال گفته ام
باد بروت جونه بیک جو نمیخرم .
رجوع به باد شود.
گر باد بروتم بجز از خاک در تست
چون شانه ٔ نو سبلت و ریشم همه برکن .
چیست این باد بروت خواجگی
سیم دارم فاضلم باری کیم ؟
شمعی که نه از تو نور گیرد
از باد بروت خود بمیرد.
این باد بروت و نخوت اندربینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی .
کیست آن ظالم که از باد بروت
ظلم کرده ست و خراشیده ست روت ؟
من ترک هند و جیغه ٔ چیپال گفته ام
باد بروت جونه بیک جو نمیخرم .
رجوع به باد شود.