اینت
لغتنامه دهخدا
اینت . [ ن ْت ْ / ن َ ] (ضمیر + ضمیر) تو را این ، چنان که گویند:اینت میرسد؛ یعنی تو را این میرسد. (برهان ) (هفت قلزم ). این تو را. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
چشمت همیشه مانده بدست توانگران
تا اینت بدره آرد و آن خز و آن حریر.
|| (صوت )زهی و به به و خه خه که کلمه ٔ تحسین است . (برهان ) (هفت قلزم ). کلمه ٔ تحسین و تعجب به معنی زهی . (غیاث اللغات ). خه خه و لفظ تحسین نیز می آید. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
تیزبازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست .
مرا دلیست که از چشم بد رسید بجان
بلای من ز دلست اینت درد بیدرمان .
اینت آزادگی و بارخدایی و کرم
اینت احسانی کانرا نه کنار است و نه مر.
در طمع آنکه کشته را بفروشند
اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال .
درخواستی تو شعرم این آمدت ز رادی
اینت کریم طبعی اینت بزرگواری .
گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد اینت منکر و بجد مردی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 156).
اینت پربرگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بردارند.
باد را گفت اینت خوش پیغام
مرحبا اینت خوب و طرفه خبر.
رفیق داری خوبی و اینت خوب رفیق
ندیم داری نیکی و اینت نیک ندیم .
زین آستانه تا حرم کعبه اهل دل
شاگرد دودمان ویند اینت دودمان .
کارآمد حصه ٔمردان مرد
حصه ٔ ما گفت آمد اینت درد.
جان خاقانی تو داری اینت صید
چرب پهلویی هم از پهلوی تو.
محنت و حال ناپسنداینت فتوح روز و شب
بلبل و چشم دردمند اینت دوای آسمان .
از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام
اینت صیدی چرب پهلو کارمغان آورده ام .
کس ندیدش دگر بخانه ٔ خویش
اینت کیخسرو زمانه ٔ خویش .
جهاندارگفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای .
اینت فصاحت که زبان بستگی است
اینت شتابی که در آهستگی است .
سفیان ثوری گفت رضی اﷲ عنه ، که یک شب بر او رفتم . جمله شب آیات و اخبار و آثار میگفتم چون برخاستم گفتم اینت مبارک شبی که دوش بود و اینت ستوده نشستی که این شب بود همانا که این نشست بهتر از وحدت . فضیل گفت اینت شوم شبی که دوش بود و اینت نکوهیده نشستی که نشست دوش بود. (تذکرة الاولیاء عطار). بایزید که بشنود گفت اینت صعب کافری ، اینت صعب مشرکی که اوست . اگر بایزید کلاغی بودی بشهر آن شرک نپریدی .(تذکرة الاولیاء عطار).
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
میشدند آن هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه .
ز گردون نعره می آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی آرزوی دوست برخوردار می بینم .
|| گاهی افاده ٔ معنی طعن و ملامت میکند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
شیر را از مور صد زخم ، اینت انصاف ای جهان
پیل را از پشه صد رنج ، اینت عدل ای روزگار.
جرم ز شاگرد و بس عتاب بر استاد
اینت بد استاد از کیای سپاهان .
فضیل بر بام خانه آمد و گفت اینت بیکار مردمانی که شما هستید. خدای کارتان بدهاد ومثل این سخن بسی بگفت . (تذکرةالاولیاء عطار).
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق .
چشمت همیشه مانده بدست توانگران
تا اینت بدره آرد و آن خز و آن حریر.
|| (صوت )زهی و به به و خه خه که کلمه ٔ تحسین است . (برهان ) (هفت قلزم ). کلمه ٔ تحسین و تعجب به معنی زهی . (غیاث اللغات ). خه خه و لفظ تحسین نیز می آید. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
تیزبازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست .
مرا دلیست که از چشم بد رسید بجان
بلای من ز دلست اینت درد بیدرمان .
اینت آزادگی و بارخدایی و کرم
اینت احسانی کانرا نه کنار است و نه مر.
در طمع آنکه کشته را بفروشند
اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال .
درخواستی تو شعرم این آمدت ز رادی
اینت کریم طبعی اینت بزرگواری .
گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد اینت منکر و بجد مردی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 156).
اینت پربرگ و بر درختانی
که هنر برگ و علم بردارند.
باد را گفت اینت خوش پیغام
مرحبا اینت خوب و طرفه خبر.
رفیق داری خوبی و اینت خوب رفیق
ندیم داری نیکی و اینت نیک ندیم .
زین آستانه تا حرم کعبه اهل دل
شاگرد دودمان ویند اینت دودمان .
کارآمد حصه ٔمردان مرد
حصه ٔ ما گفت آمد اینت درد.
جان خاقانی تو داری اینت صید
چرب پهلویی هم از پهلوی تو.
محنت و حال ناپسنداینت فتوح روز و شب
بلبل و چشم دردمند اینت دوای آسمان .
از سفر می آیم و در راه صید افکنده ام
اینت صیدی چرب پهلو کارمغان آورده ام .
کس ندیدش دگر بخانه ٔ خویش
اینت کیخسرو زمانه ٔ خویش .
جهاندارگفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای .
اینت فصاحت که زبان بستگی است
اینت شتابی که در آهستگی است .
سفیان ثوری گفت رضی اﷲ عنه ، که یک شب بر او رفتم . جمله شب آیات و اخبار و آثار میگفتم چون برخاستم گفتم اینت مبارک شبی که دوش بود و اینت ستوده نشستی که این شب بود همانا که این نشست بهتر از وحدت . فضیل گفت اینت شوم شبی که دوش بود و اینت نکوهیده نشستی که نشست دوش بود. (تذکرة الاولیاء عطار). بایزید که بشنود گفت اینت صعب کافری ، اینت صعب مشرکی که اوست . اگر بایزید کلاغی بودی بشهر آن شرک نپریدی .(تذکرة الاولیاء عطار).
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
میشدند آن هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه .
ز گردون نعره می آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی آرزوی دوست برخوردار می بینم .
|| گاهی افاده ٔ معنی طعن و ملامت میکند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
شیر را از مور صد زخم ، اینت انصاف ای جهان
پیل را از پشه صد رنج ، اینت عدل ای روزگار.
جرم ز شاگرد و بس عتاب بر استاد
اینت بد استاد از کیای سپاهان .
فضیل بر بام خانه آمد و گفت اینت بیکار مردمانی که شما هستید. خدای کارتان بدهاد ومثل این سخن بسی بگفت . (تذکرةالاولیاء عطار).
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق .