ایرا
لغتنامه دهخدا
ایرا. (حرف ربط) زیرا و ازبرای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). زیرا. (جهانگیری ). ازیرا و از این جهت . (رشیدی ) : 
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد.
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .
 
چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام .
 
غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
 
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
 
میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد.
 
نیارم که یارم بود جاهل ایرا
که را جهل یار است یار است مارش .
 
متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران ، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی . (رادویانی ).
در طبع من نبود بدی ایرا
مداح شهریار جهاندارم .
 
هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها.
 
نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا
سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی .
 
جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم .
 
مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا
سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر.
 
سنگی کن و سنگی زن بر شیشه ٔ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک .
 
دانی ز چه سرخ رویم ایرا
بسیار دمید آتش غم .
 
عقل را بنده ٔ شیطان مکن ایرا نه رواست
که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد.
 
باز از بعد گنه لعنت کنی
بربلیس ایرا از اویی منحنی .
 
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم .
آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد.
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .
چرا بگرید ایرا نه غمگن است غمام
گریستنش چه باید چه شد جهان پدرام .
غلیواج از چه میشوم است از آن که گوشت برباید
همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
میندیش و مینگار ای پسر جز خیر و پند ایرا
که دل جز خیر نندیشد قلم جز خیر ننگارد.
نیارم که یارم بود جاهل ایرا
که را جهل یار است یار است مارش .
متصدیان اندر شعر چنان مستقیم نبوده که متأخران ، ایرا که ایشان ابتدا کردند و مقتدی کار آسان تر از آن بود که مقتدی . (رادویانی ).
در طبع من نبود بدی ایرا
مداح شهریار جهاندارم .
هیچ مندیش از چنین عیاری ایرا بس بود
عاقله عقل ترا ایمان و سنت خون بها.
نگردد گرد دین داران غرور دیو نفس ایرا
سبکدل کی کشد هرگز دمی بار گرانجانی .
جهان را فخر باشد خدمت من عارفی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخر بی عارم .
مانا که ابر نیسان داند طبیبی ایرا
سازد مفرح از زر مرجان و مشک اذفر.
سنگی کن و سنگی زن بر شیشه ٔ عقل ایرا
می چون پری از شیشه دیدار نمود اینک .
دانی ز چه سرخ رویم ایرا
بسیار دمید آتش غم .
عقل را بنده ٔ شیطان مکن ایرا نه رواست
که ملک هیمه کش مطبخ شیطان گردد.
باز از بعد گنه لعنت کنی
بربلیس ایرا از اویی منحنی .
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم .