ایدری
لغتنامه دهخدا
ایدری . [دَ ] (ص نسبی ) اینجایی . (ناظم الاطباء) :
مرا گفت کاینجا غریبست جانت
بدو کن عنایت که تنت ایدریست .
جان من تا ز تست آنجایی
من کجا ایدری توانم شد.
|| اینجهانی . دنیوی . (فرهنگ فارسی معین ).
مرا گفت کاینجا غریبست جانت
بدو کن عنایت که تنت ایدریست .
جان من تا ز تست آنجایی
من کجا ایدری توانم شد.
|| اینجهانی . دنیوی . (فرهنگ فارسی معین ).