ایدر
لغتنامه دهخدا
ایدر. [ دَ ] (اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). اینجا. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) :
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
[ بهرام گور ] به نزدیک او [ یزدگرد سوم پدر بهرام ] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [ بزمین عرب ] آمدم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
بموبد چنین گفت کای نامجوی
چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی .
خواجه بپرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی
ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر.
تهی کردی از پیل هندوستان را
ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر.
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم .
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود.
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هر چه هست و نیست یکسر ایدر است .
گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز
ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام .
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم . (مجمل التواریخ و القصص ).
ناورده ای برون چومنی را هزارسال
اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم .
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم .
در تعجب که این چه نخجیر است
و ایدر آوردنم چه تدبیر است .
گفت ایدر محکمه است و غلغله
من نتانم فهم کردن این گله .
گذشتند و بگذاشتند این جهان را
تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر.
|| اکنون و اینک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). اکنون . (غیاث ). اکنون و حالا. در این وقت و اینک . (ناظم الاطباء) :
همه آبستن گشتند بیک شب که و مه
نیست یک تن بمیان همگان ایدر به .
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلک بانی ترا لازم شد ایدر.
بیدار شو از خواب خوش ای خفته چهل سال
بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر.
حاصل آید یک زمان از آسمان
میرود می آید ایدر کافران .
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
[ بهرام گور ] به نزدیک او [ یزدگرد سوم پدر بهرام ] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [ بزمین عرب ] آمدم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
بموبد چنین گفت کای نامجوی
چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی .
خواجه بپرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی
ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر.
تهی کردی از پیل هندوستان را
ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر.
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم .
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود.
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هر چه هست و نیست یکسر ایدر است .
گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز
ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام .
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم . (مجمل التواریخ و القصص ).
ناورده ای برون چومنی را هزارسال
اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم .
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم .
در تعجب که این چه نخجیر است
و ایدر آوردنم چه تدبیر است .
گفت ایدر محکمه است و غلغله
من نتانم فهم کردن این گله .
گذشتند و بگذاشتند این جهان را
تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر.
|| اکنون و اینک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). اکنون . (غیاث ). اکنون و حالا. در این وقت و اینک . (ناظم الاطباء) :
همه آبستن گشتند بیک شب که و مه
نیست یک تن بمیان همگان ایدر به .
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلک بانی ترا لازم شد ایدر.
بیدار شو از خواب خوش ای خفته چهل سال
بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر.
حاصل آید یک زمان از آسمان
میرود می آید ایدر کافران .