اکسون
لغتنامه دهخدا
اکسون . [ اَ / اِ ] (اِ) جامه ٔ سیاه قیمتی که بزرگان جهت تفاخر پوشند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ سروری ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا). جامه ایست مثل زیبقی . (فرهنگ خطی ) (از شعوری ج 1 ورق 122). جامه ایست . یکی از اقمشه . (فرهنگ اوبهی ) :
شکوفه ریخته از باد در بنفشه ستان
چنانکه تافته لولوی از بر اکسون .
پیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه ، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم .
برسم خدمتی اندر پی جنیبت تو
فکنده دهر ز روز اطلس و ز شب اکسون .
پوست پوشد هر که لیلی دوست اوست .
چه مرغم کز پی شهباز شیبت
قبا اطلس کلاه اکسون فرستم .
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون
شقه ٔ اطلس زمین کسوت اکسون فلک .
گر نباشد ز برای شرف عیسی کس
پوشش سم خر از اطلس و اکسون نکند.
|| نوعی از دیبای سیاه (ناظم الاطباء) (برهان ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
شکوفه ریخته از باد در بنفشه ستان
چنانکه تافته لولوی از بر اکسون .
پیش کف راد تست از غایت جود و سخا
در شبه ، دیبا رکو، اکسون کسا، اطلس گلیم .
برسم خدمتی اندر پی جنیبت تو
فکنده دهر ز روز اطلس و ز شب اکسون .
پوست پوشد هر که لیلی دوست اوست .
چه مرغم کز پی شهباز شیبت
قبا اطلس کلاه اکسون فرستم .
از پی عید ظفر پوشند از گرد و خون
شقه ٔ اطلس زمین کسوت اکسون فلک .
گر نباشد ز برای شرف عیسی کس
پوشش سم خر از اطلس و اکسون نکند.
|| نوعی از دیبای سیاه (ناظم الاطباء) (برهان ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).