اوی
لغتنامه دهخدا
اوی . (ضمیر) کلمه ٔ اشاره و ضمیر مفرد غایب است به معنی او (با زیادت یا). (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیر دوشی زو به روزی یک سبوی .
ارتاب ... از وی تیغ و شمشیر خیزد سخت با قیمت که اوی را دو تاه توان کردن . (حدود العالم ).
برفتند پیران بنزدیک اوی
چو دیدند آن رای تاریک اوی .
گفت در خانه ٔ اویم همه عمر
شمع کاشانه ٔ اویم همه عمر.
دریغ فر جوانی و عز اوی دریغ
عزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ.
چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیر دوشی زو به روزی یک سبوی .
ارتاب ... از وی تیغ و شمشیر خیزد سخت با قیمت که اوی را دو تاه توان کردن . (حدود العالم ).
برفتند پیران بنزدیک اوی
چو دیدند آن رای تاریک اوی .
گفت در خانه ٔ اویم همه عمر
شمع کاشانه ٔ اویم همه عمر.