اوباشته
لغتنامه دهخدا
اوباشته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از اوباشتن . (یادداشت مؤلف ). بلعکرده :
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته .
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبرافراشته .
رجوع به اوباشتن شود.
سراسر شکم هستش انباشته
ز بس گونه گون هرکس اوباشته .
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبرافراشته .
رجوع به اوباشتن شود.