انگژه
لغتنامه دهخدا
انگژه . [ اَ گ ُ ژَ / ژِ ] (اِ) مخفف انگوژه است که صمغ درخت انگدان باشد و آن را عربان حلتیت و شیرازیان انگشت گنده گویند. انگزه . (از برهان قاطع). انگژد. (فرهنگ سروری ) :
بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی
کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
یکدم ار خالی شود حلقش که بادش زهر مار
راست چون دیوی بود کش انگژه در کون کنند.
خواجه ٔچین که نافه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
بنده را شاگرد خوارزمی است شیطان هیکلی
کان چنان هیکل نه در کوه و نه در هامون کنند
یکدم ار خالی شود حلقش که بادش زهر مار
راست چون دیوی بود کش انگژه در کون کنند.
خواجه ٔچین که نافه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.