انگشته
لغتنامه دهخدا
انگشته . [ اَ گ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) انگشته و مذری و پنج انگشت ، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 77). آلتی باشد از چوب مانند پنجه ٔ دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ . افشون . هسک . (فرهنگ فارسی معین ). اوشین . (ناظم الاطباء) :
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشته ٔ او را نه عدد بود و نه مره .
از گواز وتش و انگشته ٔ بهمان [ و فلان ]
تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری .
|| انگشتوانه . (آنندراج ). و رجوع به انگشتوانه شود.
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشته ٔ او را نه عدد بود و نه مره .
از گواز وتش و انگشته ٔ بهمان [ و فلان ]
تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری .
|| انگشتوانه . (آنندراج ). و رجوع به انگشتوانه شود.