انگاردن
لغتنامه دهخدا
انگاردن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) پنداشتن . تصور کردن . گمان بردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). انگاشتن . انگاریدن . فرض کردن . گرفتن :
همه شاه بگذارد از تو همی
بدی نیکی انگارد از تو همی .
و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود.
همه شاه بگذارد از تو همی
بدی نیکی انگارد از تو همی .
و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود.