انهی
لغتنامه دهخدا
انهی . [ اِ ] (ع مص ) ممال انهاء. انها. خبر دادن . پوشیده خبر دادن : مقرر گشت که هیچ خانه نیست بر آنجمله که انهی کرده بودند. (تاریخ بیهقی ). او را سوگند داده آمده است که آنچه رود پوشیده انهی کند. (تاریخ بیهقی ). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو که صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن . (تاریخ بیهقی ).
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.
رجوع به انها و انهاء شود.
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.
رجوع به انها و انهاء شود.