اندیشه ناک
لغتنامه دهخدا
اندیشه ناک . [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) [ =اندیشناک ] متفکر. || هراسان . هراسناک . بیمناک . مضطرب . نگران :
دل موبدان گشت اندیشه ناک
ز اندیشه دلهایشان گشت چاک .
اگرچه ویس بی آهو و پاک است
مرا زین روی دل اندیشه ناک است .
بکار خادمش اندیشه ای همی باید
به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است .
از پی سودای شب اندیشه ناک
ساخته معجون مفرح ز خاک .
در آن رهگذرهای اندیشه ناک
پراکنده شد بر سرم مغز پاک .
من خود اندیشه ناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته .
گنهکار اندیشه ناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای .
امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک .
و رجوع به اندیشناک شود.
دل موبدان گشت اندیشه ناک
ز اندیشه دلهایشان گشت چاک .
اگرچه ویس بی آهو و پاک است
مرا زین روی دل اندیشه ناک است .
بکار خادمش اندیشه ای همی باید
به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است .
از پی سودای شب اندیشه ناک
ساخته معجون مفرح ز خاک .
در آن رهگذرهای اندیشه ناک
پراکنده شد بر سرم مغز پاک .
من خود اندیشه ناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته .
گنهکار اندیشه ناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای .
امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک .
و رجوع به اندیشناک شود.