اندیشه بستن
لغتنامه دهخدا
اندیشه بستن . [ اَ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . تصور کردن . در خیال آوردن :
من نه اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت .
- اندیشه در چیزی بستن ؛ بدان چیز نظر دوختن یا در آن طمع بستن یا بدان دلبسته شدن :
هرچه اندیشه در آن بندی بیابی از خدا
زآنکه تدبیر تو با تقدیر او یکسان بود.
سر لوح مکتب نیارید دست
که اندیشه در لوح محفوظ بست .
من نه اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت .
- اندیشه در چیزی بستن ؛ بدان چیز نظر دوختن یا در آن طمع بستن یا بدان دلبسته شدن :
هرچه اندیشه در آن بندی بیابی از خدا
زآنکه تدبیر تو با تقدیر او یکسان بود.
سر لوح مکتب نیارید دست
که اندیشه در لوح محفوظ بست .