اندود
لغتنامه دهخدا
اندود. [ اَ ] (مص مرخم ، اِمص ) کاه گل و گل آوه (گلابه ) مالیدن بر بام ودیوار. (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) کاه گل و گلابه که بر بام و دیوار کرده باشند. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). پرده ٔ نازکی از کاهگل و گلابه و گچ که بر بام و دیوار سقف خانه مالیده باشند. هر پوشش نازکی که از همه جهت چیزی را احاطه کند. (ناظم الاطباء). کاهگل که بر بام و دیوار کشند. گلابه . (فرهنگ فارسی معین ). شید. (یادداشت مؤلف ). || مطلا. (آنندراج ) (انجمن آرا). || (ن مف مرخم ) در ترکیب بمعنی اندوده آید. (فرهنگ فارسی معین ):
- آهک اندود ؛ اندوده به آهک . مشرق ، قلعه آهک اندود. (منتهی الارب ).
- دوداندود ؛ اندوده به دود. آلوده بدود :
ازین مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا بکام بداندیش چند باید بود.
- روی اندود ؛ اندوده به روی .
- زراندود ؛ مطلا. (ناظم الاطباء). اندوده به زر :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است زراندود.
که آرایدچه میگویی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها.
وگر گفتار بی کردار داری
چو زراندود دیناری بدیوار.
همیشه تا که بود باد دشت مهرآگین
همیشه تا که بود مهر گوی زراندود.
چون نسیج سر تابوت زراندود رخید
چون حلی بن تابوت دوتایید همه .
نگهبان این مار پیکر درفش
زراندود بر پرنیان بنفش .
- || مجازاً تقلبی :
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست .
سیاه سیم زراندود چون ببوته برند
خلاف آن بدرآید که خلق پندارند.
- زراندود کردن ؛ اندودن به زر:
زمین را بچهره زراندود کرد.
بخیری زمین را زراندود کن .
- سیم اندود ؛ مفضض . (ناظم الاطباء). اندوده به سیم . (از یادداشت مؤلف ).
- قاراندود ؛ اندوده به قار (قیر). (از یادداشت مؤلف ).
- قیراندود ؛ اندوده به قیر.
- گچ اندود ؛ اندوده به گچ .
- گل اندود ؛ اندوده به گل .
- مشک اندود ؛ اندوده به مشک .
- نفت (نفط) اندود ؛ اندوده به نفت :
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید
چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود.
- آهک اندود ؛ اندوده به آهک . مشرق ، قلعه آهک اندود. (منتهی الارب ).
- دوداندود ؛ اندوده به دود. آلوده بدود :
ازین مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا بکام بداندیش چند باید بود.
- روی اندود ؛ اندوده به روی .
- زراندود ؛ مطلا. (ناظم الاطباء). اندوده به زر :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است زراندود.
که آرایدچه میگویی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها.
وگر گفتار بی کردار داری
چو زراندود دیناری بدیوار.
همیشه تا که بود باد دشت مهرآگین
همیشه تا که بود مهر گوی زراندود.
چون نسیج سر تابوت زراندود رخید
چون حلی بن تابوت دوتایید همه .
نگهبان این مار پیکر درفش
زراندود بر پرنیان بنفش .
- || مجازاً تقلبی :
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست .
سیاه سیم زراندود چون ببوته برند
خلاف آن بدرآید که خلق پندارند.
- زراندود کردن ؛ اندودن به زر:
زمین را بچهره زراندود کرد.
بخیری زمین را زراندود کن .
- سیم اندود ؛ مفضض . (ناظم الاطباء). اندوده به سیم . (از یادداشت مؤلف ).
- قاراندود ؛ اندوده به قار (قیر). (از یادداشت مؤلف ).
- قیراندود ؛ اندوده به قیر.
- گچ اندود ؛ اندوده به گچ .
- گل اندود ؛ اندوده به گل .
- مشک اندود ؛ اندوده به مشک .
- نفت (نفط) اندود ؛ اندوده به نفت :
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید
چنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود.