اندرخورند
لغتنامه دهخدا
اندرخورند. [ اَ دَ خوَ / خ ُ رَ ] (نف مرکب ) لایق و سزاوار و زیبا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). اندرخور. (از ناظم الاطباء). لایق و سزاوار. (آنندراج ) :
اگر بهمتش اندرخورند بودی جای
جهانش مجلس بودی سپهر شادروان .
اگر بهمتش اندرخورند بودی جای
جهانش مجلس بودی سپهر شادروان .