انبوییدن
لغتنامه دهخدا
انبوییدن . [ اَم ْ دَ ](مص ) بوی کردن و بوییدن .(برهان قاطع) (آنندراج ). بوی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). شم . تعسعس . (مجمل اللغه ). الشم و الشمیم . (تاج المصادر بیهقی ). شمیم . (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش . (ناظم الاطباء) :
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش .
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدسته ٔ وصل تو همی انبویم .
الشمامه ؛ هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن ؛ انبوییدن : مناسمه ؛ فاانبوییدن . المشامة؛ چیزی فاانبوییدن . (تاج المصادر بیهقی ). || چیدن . قطف . حصاد. (یادداشت مؤلف ) :
نیک افکن تخم تات نیکی روید
تخم بد افکن همیشه خار انبوید.
؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی از یادداشت مؤلف ).
|| پراکنده کردن . (ناظم الاطباء).
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش .
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدسته ٔ وصل تو همی انبویم .
الشمامه ؛ هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن ؛ انبوییدن : مناسمه ؛ فاانبوییدن . المشامة؛ چیزی فاانبوییدن . (تاج المصادر بیهقی ). || چیدن . قطف . حصاد. (یادداشت مؤلف ) :
نیک افکن تخم تات نیکی روید
تخم بد افکن همیشه خار انبوید.
؟ (از ترجمان البلاغه ٔ رادویانی از یادداشت مؤلف ).
|| پراکنده کردن . (ناظم الاطباء).