انبه
لغتنامه دهخدا
انبه . [ اَم ْب ُه ْ ] (ص ) مخفف انبوه است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بسیار. متعدد. کثیر :
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر.
از گله ٔ انبه چه غم قصاب را
انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟
با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و فیروز صفدر ملک گیر.
- انبه شدن ؛ انبوه شدن . بسیار شدن . گرد آمدن :
همیدون بر آن دیده بان یک گروه
شدند انبه از زیر آن برز کوه .
|| مملو و پر. || فروریختن دیوار. || (اِ) بسیاری چیزها باشد خواه از مردم خواه از حیوانات دیگر. (برهان قاطع). کثرت :
گریزان چنان شد در آن گردگرد
کز انبه همی مردبر مرد مرد.
|| جماعت . گروه :
بدان انبه اندریکی مرد مست
بسنگی بر از دور تیغی بدست .
کجا باره زانبه بپرداختند
خم پنجه در باره انداختند.
- پرانبه ؛ پرانبوه . پرجمعیت :
بیاکند گنجش ز گنج مهان
پرانبه شدش بارگاه از شهان .
و رجوع به انبوه شود.
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر.
از گله ٔ انبه چه غم قصاب را
انبهی ّ هش چه بندد خواب را؟
با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و فیروز صفدر ملک گیر.
- انبه شدن ؛ انبوه شدن . بسیار شدن . گرد آمدن :
همیدون بر آن دیده بان یک گروه
شدند انبه از زیر آن برز کوه .
|| مملو و پر. || فروریختن دیوار. || (اِ) بسیاری چیزها باشد خواه از مردم خواه از حیوانات دیگر. (برهان قاطع). کثرت :
گریزان چنان شد در آن گردگرد
کز انبه همی مردبر مرد مرد.
|| جماعت . گروه :
بدان انبه اندریکی مرد مست
بسنگی بر از دور تیغی بدست .
کجا باره زانبه بپرداختند
خم پنجه در باره انداختند.
- پرانبه ؛ پرانبوه . پرجمعیت :
بیاکند گنجش ز گنج مهان
پرانبه شدش بارگاه از شهان .
و رجوع به انبوه شود.