انباز کردن
لغتنامه دهخدا
انباز کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شریک کردن . اشتراک . (فرهنگ فارسی معین ). || قرین کردن . همراه کردن :
خرد را چو با دانش انباز کرد
بدل پاسخ نامه را ساز کرد.
خرد با دل روشن انباز کرد
باندیشه مر نرد را ساز کرد.
گر بسی مایه داری آخر کار
حسرت و عجز را کنی انباز.
طفل جان از شیر شیطان بازکن
بعداز آنش با ملک انباز کن .
|| مانند کردن . چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن :
نان اگر مر تَنْت را با سروبن انباز کرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.
خرد را چو با دانش انباز کرد
بدل پاسخ نامه را ساز کرد.
خرد با دل روشن انباز کرد
باندیشه مر نرد را ساز کرد.
گر بسی مایه داری آخر کار
حسرت و عجز را کنی انباز.
طفل جان از شیر شیطان بازکن
بعداز آنش با ملک انباز کن .
|| مانند کردن . چیزی را نظیر و مانند چیز دیگر ساختن :
نان اگر مر تَنْت را با سروبن انباز کرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.