انبار
لغتنامه دهخدا
انبار. [ اَم ْ ] (اِ) جای انباشتن غله یا چیز دیگر. جای نگهداری کالا. آنجا که هیزم و غیره ذخیره کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ بازرگان که در آن متاع و غله توده کند. (از اقرب الموارد). خانه ٔ بازرگانان و سوداگران است که کالای خود را در آن بر روی هم می چینند. (ازشرح قاموس ) :
بهر شهر کانبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان .
که انبارها در گشایند باز
بگیتی بر آنکس که هستش نیاز.
دویدند هرکس که بد گرسنه
بتاراج دادند بار و بنه
چه انبار شهری چه آن ِ قباد
ز یک دانه گندم نبودند شاد.
ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندانکه انبارها.
در اینجا همی خیزدش غله کایزد
در آن عالم دیگر انبار دارد.
چون دلم انبار سخن شد بسست
فکرت من خازن انبار خویش .
پشک بتو فْروخت ببازار دین
گفت هلا مشک بانبار کن .
پوک باد است بر سر ای مشئوم
بیش از آن کز برِ ده انبار است .
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ).
گر نه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست ؟
گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه ها و انبارها؟
وآنکه در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش و حوادثهاش خورد.
جایی که درخت عیش پربار بود
نو در نظر و کهنه در انبار بود.
فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان . (گلستان ). تا شبی آتش در انبار هیزم افتاد. (گلستان ).
- آب انبار ؛ انبار آب .
- امثال :
آب انبار شلوغ کوزه بسیار می شکند . (از امثال و حکم مؤلف ).
دانه دانه ست غله در انبار
(اندک اندک بهم شود بسیار...).
- انبار چراغ ؛ جای نفت آن . (یادداشت مؤلف ).
- انبار ساختن ؛ انبار کردن . توده کردن .
- || بنا کردن انبار.
- انبار کردن ؛ رجوع به همین ماده شود.
- انبار گندم ؛ جایی که گندم در آن توده کنند. صوبه . (منتهی الارب ).
- انبارهای شراب ؛ انبارهایی که در آنها شراب می کردند. (از قاموس کتاب مقدس ).
- برف انبار ؛ رجوع به همین ماده ذیل «برف » شود.
- تلمبار، تلنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- خاک انبار ؛ رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- لت انبار، لتنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- معده انبار ؛ شکمو. پرخور :
یکی از میان معده انبار بود
بسی خوار بد زانکه پرخوار بود.
|| (ص ) لبریز و مملو و پر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). انباشته . مالامال . جمعشده :
خزاین ملکان جمله در خزاین تست
سلیح شاهان در قلعه های تست انبار.
بفکن از جان و دل بطاعت و علم
بار عصیان که بر تو انباراست .
|| فروریختن خانه و افتادن دیوار و امثال آن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از هفت قلزم ). در کرمان به معنی هاوار و هوار است یعنی خاک و گل و چوب که با خراب شدن سقفی یا دیواری یا فرود آمدن قناتی فروریزد چنانکه گویند: انبار رفت . زیر انبارماند. (یادداشت مؤلف ): و بابا اندرون چاه واقع شده که انبار بر ایشان نیامده . (مزارات کرمان ص 114). || خس و خاشاک و فضله ٔ انسان و سرگین حیوانات دیگر توده کرده باشند و مزارعان بر زمین زراعت ریزند. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). کود که بجهت قوت بزراعت کنند. (یادداشت مؤلف ). کوت . رشوه :
شعر رنگارنگ از طبع کج حیدر کلوج
همچنان سرمیزند کز توده ٔ انبار گل .
؟ (در هجو حیدرکلوچ ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف ).
|| استخر و تالاب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). برکه و تالاب . (آنندراج ). آب انبار :
مست گندم که اندرین دام است
هست آنرا مدد بانباری
باغ دنیا که تازه می گردد
آخر آبش بود ز انباری .
|| (اصطلاح تصوف ) ضمیر انسانی . (از فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح مقنیان ، مخزنی که در بن چاه کنند بشکل مخروط که نوک (رأس ) مخروط بن چاه و قاعده ٔ آن فرود آن بود تا آنجا که خواهند، و این خلاف کوره است . (یادداشت مؤلف ). || (فعل ) امر از انباشتن . رجوع به انباشتن شود. و رجوع به انبار (ع اِ) شود.
بهر شهر کانبار بودش نهان
ببخشید بر کهتران و مهان .
که انبارها در گشایند باز
بگیتی بر آنکس که هستش نیاز.
دویدند هرکس که بد گرسنه
بتاراج دادند بار و بنه
چه انبار شهری چه آن ِ قباد
ز یک دانه گندم نبودند شاد.
ز روئینه آلت بخروارها
ز سیمینه چندانکه انبارها.
در اینجا همی خیزدش غله کایزد
در آن عالم دیگر انبار دارد.
چون دلم انبار سخن شد بسست
فکرت من خازن انبار خویش .
پشک بتو فْروخت ببازار دین
گفت هلا مشک بانبار کن .
پوک باد است بر سر ای مشئوم
بیش از آن کز برِ ده انبار است .
؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مؤلف ).
گر نه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست ؟
گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه ها و انبارها؟
وآنکه در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش و حوادثهاش خورد.
جایی که درخت عیش پربار بود
نو در نظر و کهنه در انبار بود.
فلان انبارم بترکستان است و فلان بضاعت بهندوستان . (گلستان ). تا شبی آتش در انبار هیزم افتاد. (گلستان ).
- آب انبار ؛ انبار آب .
- امثال :
آب انبار شلوغ کوزه بسیار می شکند . (از امثال و حکم مؤلف ).
دانه دانه ست غله در انبار
(اندک اندک بهم شود بسیار...).
- انبار چراغ ؛ جای نفت آن . (یادداشت مؤلف ).
- انبار ساختن ؛ انبار کردن . توده کردن .
- || بنا کردن انبار.
- انبار کردن ؛ رجوع به همین ماده شود.
- انبار گندم ؛ جایی که گندم در آن توده کنند. صوبه . (منتهی الارب ).
- انبارهای شراب ؛ انبارهایی که در آنها شراب می کردند. (از قاموس کتاب مقدس ).
- برف انبار ؛ رجوع به همین ماده ذیل «برف » شود.
- تلمبار، تلنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- خاک انبار ؛ رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- لت انبار، لتنبار ؛ رجوع به همین ماده شود.
- معده انبار ؛ شکمو. پرخور :
یکی از میان معده انبار بود
بسی خوار بد زانکه پرخوار بود.
|| (ص ) لبریز و مملو و پر. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). انباشته . مالامال . جمعشده :
خزاین ملکان جمله در خزاین تست
سلیح شاهان در قلعه های تست انبار.
بفکن از جان و دل بطاعت و علم
بار عصیان که بر تو انباراست .
|| فروریختن خانه و افتادن دیوار و امثال آن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از هفت قلزم ). در کرمان به معنی هاوار و هوار است یعنی خاک و گل و چوب که با خراب شدن سقفی یا دیواری یا فرود آمدن قناتی فروریزد چنانکه گویند: انبار رفت . زیر انبارماند. (یادداشت مؤلف ): و بابا اندرون چاه واقع شده که انبار بر ایشان نیامده . (مزارات کرمان ص 114). || خس و خاشاک و فضله ٔ انسان و سرگین حیوانات دیگر توده کرده باشند و مزارعان بر زمین زراعت ریزند. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). کود که بجهت قوت بزراعت کنند. (یادداشت مؤلف ). کوت . رشوه :
شعر رنگارنگ از طبع کج حیدر کلوج
همچنان سرمیزند کز توده ٔ انبار گل .
؟ (در هجو حیدرکلوچ ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 107 الف ).
|| استخر و تالاب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). برکه و تالاب . (آنندراج ). آب انبار :
مست گندم که اندرین دام است
هست آنرا مدد بانباری
باغ دنیا که تازه می گردد
آخر آبش بود ز انباری .
|| (اصطلاح تصوف ) ضمیر انسانی . (از فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح مقنیان ، مخزنی که در بن چاه کنند بشکل مخروط که نوک (رأس ) مخروط بن چاه و قاعده ٔ آن فرود آن بود تا آنجا که خواهند، و این خلاف کوره است . (یادداشت مؤلف ). || (فعل ) امر از انباشتن . رجوع به انباشتن شود. و رجوع به انبار (ع اِ) شود.