امید دادن
لغتنامه دهخدا
امید دادن . [ اُ/اُم ْ می دَ ] (مص مرکب ) امیدوار گردانیدن . (آنندراج ). اطماع . (یادداشت مؤلف ). وعده دادن :
سیاوخش را داد و کردش نوید
ز خوبی بدادش فراوان امید.
ابوالعسکر را نواخت و خلعت فرمودوزین امید بداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). امید داد به نیکوییها و همچنان کرد. (مجمل التواریخ و القصص ).
با همه زهرم فلک امّید داد
مار شبم مهره ٔ خورشید داد.
ابراهیم بن خلیل او را... امیدها میداد. (تاریخ طبرستان ).
زلیخا بدایه بسی چیز داد
جز آن چیز امّیدها نیز داد.
دل ز وصل او نشان بی نشانی میدهد
جان بدیدارش امید زندگانی میدهد.
سیاوخش را داد و کردش نوید
ز خوبی بدادش فراوان امید.
ابوالعسکر را نواخت و خلعت فرمودوزین امید بداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). امید داد به نیکوییها و همچنان کرد. (مجمل التواریخ و القصص ).
با همه زهرم فلک امّید داد
مار شبم مهره ٔ خورشید داد.
ابراهیم بن خلیل او را... امیدها میداد. (تاریخ طبرستان ).
زلیخا بدایه بسی چیز داد
جز آن چیز امّیدها نیز داد.
دل ز وصل او نشان بی نشانی میدهد
جان بدیدارش امید زندگانی میدهد.