امروز
لغتنامه دهخدا
امروز. [ اِ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) این روز. روزی که در آن هستیم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). همین روز. (فرهنگ فارسی معین ). روز حاضر. الیوم :
ماریفنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق نه نشکرده .
بدل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده ام جاودان .
شما جنگ ترکان مجویید کس
که این بد که من کردم امروز بس .
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.
وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است ...فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ).
لیکن وفا نیاید ازو فردا
امروز دید باید فردا را.
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هرکه در امروز روز اندیشه ٔ فردا کند.
باید که مرا امروزو امشب مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || مجازاً بمعنی این زمان . (از آنندراج ). در این وقت . اکنون :
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوسه .
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
با نعمت تمام بدرگاه آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم .
چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمردباید عقبا را.
از این آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم .
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن .
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سرپنجه ای .
پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده . (گلستان ). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی . (گلستان ).
امروز کسی نیست که در میکده ٔ عشق
با شانی خون جگر آشام برآید.
- امروز را فردا کردن ؛ امروز و فردا کردن . دفع الوقت کردن :
اﷲ اﷲ این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن .
- امروز روز ؛ بمعنی امروز است :
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشه ٔ فردا کند.
- امروز و فردا ؛ همین روزها. بزودی .
- امروز و فردا کردن ؛ دفعالوقت و تعلل کردن . (آنندراج ). بوعده گذرانیدن . سردوانیدن . دول دادن . دیر داشت . مماطله . تسویف . تطویش . (از یادداشت مؤلف ) :
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند.
لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
- امثال :
امروز بدان مصلحت خویش که فردا
دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.
امروز بکش چو می توان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت .
امروز تخم کار که فردامجال نیست .
امروز توانی و ندانی فرداکه بدانی نتوانی .
امروز در قلمرو دل دست دست تست
خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن .
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت .
رجوع به امثال و حکم شود.
امروز نقد فردا نسیه ؛ از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع «از امروز کاری بفردا ممان .» یا «امروز تخم کار که فردا مجال نیست .» اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و ازآن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم . (از امثال و حکم مؤلف ).
ماریفنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
امروز بامداد مرا ترسا
بگشود باسلیق نه نشکرده .
بدل گفت رستم گر امروز جان
بماند به من زنده ام جاودان .
شما جنگ ترکان مجویید کس
که این بد که من کردم امروز بس .
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
وگر امروز شکیبا شد فردا نشود.
وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است ...فرستاده آید. (تاریخ بیهقی ).
لیکن وفا نیاید ازو فردا
امروز دید باید فردا را.
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هرکه در امروز روز اندیشه ٔ فردا کند.
باید که مرا امروزو امشب مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || مجازاً بمعنی این زمان . (از آنندراج ). در این وقت . اکنون :
مرا امروز توبه سود دارد
چنانچون دردمندان را شنوسه .
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
با نعمت تمام بدرگاه آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم .
چنان نمود که امروز ناصحتر و مشفق تر بندگانست . (تاریخ بیهقی ).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمردباید عقبا را.
از این آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم .
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن .
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار سرپنجه ای .
پیش از این طایفه ای بودند بصورت پراکنده و بمعنی جمع و امروز طایفه ای بصورت جمع و بمعنی پراکنده . (گلستان ). آندم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی . (گلستان ).
امروز کسی نیست که در میکده ٔ عشق
با شانی خون جگر آشام برآید.
- امروز را فردا کردن ؛ امروز و فردا کردن . دفع الوقت کردن :
اﷲ اﷲ این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن .
- امروز روز ؛ بمعنی امروز است :
از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود
هر که در امروز روز اندیشه ٔ فردا کند.
- امروز و فردا ؛ همین روزها. بزودی .
- امروز و فردا کردن ؛ دفعالوقت و تعلل کردن . (آنندراج ). بوعده گذرانیدن . سردوانیدن . دول دادن . دیر داشت . مماطله . تسویف . تطویش . (از یادداشت مؤلف ) :
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند.
لبش امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمی داند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
- امثال :
امروز بدان مصلحت خویش که فردا
دانی و پشیمان شوی و سود ندارد.
امروز بکش چو می توان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت .
امروز تخم کار که فردامجال نیست .
امروز توانی و ندانی فرداکه بدانی نتوانی .
امروز در قلمرو دل دست دست تست
خواهی عمارتش کن و خواهی خراب کن .
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت .
رجوع به امثال و حکم شود.
امروز نقد فردا نسیه ؛ از این جمله در قدیم همان معنی را می خواسته اند که از مصراع «از امروز کاری بفردا ممان .» یا «امروز تخم کار که فردا مجال نیست .» اراده می شود، ولی امروزه آنرا کسبه و اهل حرف مانند اعلام و اعلانی می نویسند و بردکان نصب می کنند و ازآن بطور مزاح اراده می کنند که هیچ روز کالا بنسیه نفروشیم . (از امثال و حکم مؤلف ).