الکن
لغتنامه دهخدا
الکن . [ اَ ک َ ] (ع ص ) کندزبان . (دهار) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). مؤنث آن لَکناء. (مهذب الاسماء). ج ،لُکن . (المنجد). کندزبان درمانده بسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکسته زبان . (مهذب الاسماء). تمنده . (صحاح الفرس ). آنکه زبانش در سخن گرفته شود. (غیاث اللغات ). صاحب عی در زبان . آنکه زبانش در تکلم بگیرد. گرفته زبان . کژمژزبان . آنکه لکنت زبان دارد :
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن .
از عطارد فصیح تر بودم
چو زحل کرده ای مرا الکن .
ازین نورند غافل چند اعمی
برین نطقند منکر چند الکن .
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم دل روشن شود؟
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن .
از عطارد فصیح تر بودم
چو زحل کرده ای مرا الکن .
ازین نورند غافل چند اعمی
برین نطقند منکر چند الکن .
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم دل روشن شود؟