الوان
لغتنامه دهخدا
الوان . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَون . رنگها. (آنندراج ). رجوع به لون شود :
ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید
که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان .
آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصه ٔ باغ بیاراستند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 421).
- به الوان ؛ رنگارنگ :
زاید دلم مدیح به الوان از آنکه تن
پوشیده ام بکسوت خوب ملونش .
- مختلف الالوان ؛ رنگارنگ .
- مختلف الوان ؛ رنگارنگ . مختلف الالوان :
مهندسان طبیعت ز جامه خانه ٔ غیب
هزار سلّه برآرند مختلف الوان .
|| قسمی از خرما در جیرفت . (یادداشت مؤلف ). || قسمی انگور. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گاهی بمعنی گوناگون ورنگارنگ و متنوع و رنگین و به الوان آرند :
روزی شدم برز بنظاره دو چشم من
خیره شد از عجایب الوان که بنگرید.
خدای داند و تو کانچه هم بدو داری
ز پیل و فرش و زر و سیم و جامه ٔ الوان .
وز خاک سیه برون که آورد
این نعمت بیکران الوان ؟
مصور بکار است مر چینیان را
چو بغدادیان را صناعات الوان .
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر.
پریان رفته اندکه از برای تو طعامهای الوان آورند تا تو آنرا میخوری . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی متعلق به سعید نفیسی ). پس گریان گریان آمد و شتابان در صومعه بازرفت . زمستان بود میوه های الوان دید پیش مریم نهاده . (قصص الانبیاء چ سنگی ص 204).
یکچند کشید و داشت بخت بد
در محنت و در بلای الوانم .
چند نان ریزه ٔخوانهای خسان
گرنه آبم خس الوان چه کنم .
از درختهای عود و تیغهای بلارک و فیلان جنگی آراسته به الوان ملابس و مناطق مرصع... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 276).
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی چند خوردیم و گفتند بس .
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
- الوان نعمت ؛ انواع نعمتها. نعمتهای مختلف . (ناظم الاطباء) :
توانا که آن نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که ندانی شمار کرد.
ز بهر دیدن جانت همی چشم دگر باید
که بی لونست چشم سر نبیند جز همه الوان .
آنرا به انواع الوان و اصباغ چون عرصه ٔ باغ بیاراستند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 421).
- به الوان ؛ رنگارنگ :
زاید دلم مدیح به الوان از آنکه تن
پوشیده ام بکسوت خوب ملونش .
- مختلف الالوان ؛ رنگارنگ .
- مختلف الوان ؛ رنگارنگ . مختلف الالوان :
مهندسان طبیعت ز جامه خانه ٔ غیب
هزار سلّه برآرند مختلف الوان .
|| قسمی از خرما در جیرفت . (یادداشت مؤلف ). || قسمی انگور. (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گاهی بمعنی گوناگون ورنگارنگ و متنوع و رنگین و به الوان آرند :
روزی شدم برز بنظاره دو چشم من
خیره شد از عجایب الوان که بنگرید.
خدای داند و تو کانچه هم بدو داری
ز پیل و فرش و زر و سیم و جامه ٔ الوان .
وز خاک سیه برون که آورد
این نعمت بیکران الوان ؟
مصور بکار است مر چینیان را
چو بغدادیان را صناعات الوان .
گهی الوان احوال عقاقیر
که چه گرمست از آن چه خشک و چه تر.
پریان رفته اندکه از برای تو طعامهای الوان آورند تا تو آنرا میخوری . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی متعلق به سعید نفیسی ). پس گریان گریان آمد و شتابان در صومعه بازرفت . زمستان بود میوه های الوان دید پیش مریم نهاده . (قصص الانبیاء چ سنگی ص 204).
یکچند کشید و داشت بخت بد
در محنت و در بلای الوانم .
چند نان ریزه ٔخوانهای خسان
گرنه آبم خس الوان چه کنم .
از درختهای عود و تیغهای بلارک و فیلان جنگی آراسته به الوان ملابس و مناطق مرصع... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 276).
دریغا که بر خوان الوان عمر
دمی چند خوردیم و گفتند بس .
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
- الوان نعمت ؛ انواع نعمتها. نعمتهای مختلف . (ناظم الاطباء) :
توانا که آن نازنین پرورد
به الوان نعمت چنین پرورد.
الوان نعمتی که نشاید سپاس گفت
اسباب راحتی که ندانی شمار کرد.