الامان
لغتنامه دهخدا
الامان . [ اَ اَ ] (ع صوت ) کلمه ای است که وقت نزول حوادث گویند و معنی آن امان خواستن و فریاد کردن بود. (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). زنهار. زینهار :
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الامان از این منشا.
درد بخل است جان عالم را
الامان یارب از چنین دردی .
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یارب امان .
عاقبت پیک جان ستان آمد
تا گرفتار الامان آمد.
با مصدرهای برخاستن ،برداشتن ، خواستن ، زدن ، کردن ، گفتن ترکیب شود و در تمام این ترکیبات معنی زنهار خواستن دهد.
- الامان برخاستن :
ز رفتار الامان از عالم ایجاد برخیزد
بجای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد.
- الامان برداشتن :
ملامت از دل بی باک من فغان برداشت
ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت .
- الامان خاستن :
جایی که ریزد از خم تیغ تو برق کین
روزی که خیزد از صف خصم تو الامان .
- الامان زدن :
تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند.
- الامان کردن :
الامان اینجا کنند از الامان
الامان اینجا کنند از الحذر.
- الامان گفتن :
بکمندی درم که ممکن نیست
رستگاری به الامان گفتن .
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الامان از این منشا.
درد بخل است جان عالم را
الامان یارب از چنین دردی .
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یارب امان .
عاقبت پیک جان ستان آمد
تا گرفتار الامان آمد.
با مصدرهای برخاستن ،برداشتن ، خواستن ، زدن ، کردن ، گفتن ترکیب شود و در تمام این ترکیبات معنی زنهار خواستن دهد.
- الامان برخاستن :
ز رفتار الامان از عالم ایجاد برخیزد
بجای گرد از بنیاد هستی داد برخیزد.
- الامان برداشتن :
ملامت از دل بی باک من فغان برداشت
ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت .
- الامان خاستن :
جایی که ریزد از خم تیغ تو برق کین
روزی که خیزد از صف خصم تو الامان .
- الامان زدن :
تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند.
- الامان کردن :
الامان اینجا کنند از الامان
الامان اینجا کنند از الحذر.
- الامان گفتن :
بکمندی درم که ممکن نیست
رستگاری به الامان گفتن .