اقچه
لغتنامه دهخدا
اقچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (ترکی ، اِ) آقچه . اشرفی :
بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
براوی من کو مدح خوان اشعار است .
سحر بین شعر و شعرها بشکن
کان طلب اقچه سوی گاز فرست .
مژدگانی که گل از غنچه برون می آید
صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.
قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بستد شد روان با قافله .
رجوع به آقچه شود.
بیک دو بیت نود اقچه داد کافی کور
براوی من کو مدح خوان اشعار است .
سحر بین شعر و شعرها بشکن
کان طلب اقچه سوی گاز فرست .
مژدگانی که گل از غنچه برون می آید
صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.
قافله میشد به کعبه از وله
اقچه بستد شد روان با قافله .
رجوع به آقچه شود.